-
محبت
یکشنبه 22 بهمنماه سال 1391 22:45
محبت مانند شراب است! به یکی کم بدی با اون حال می کنه... به یکی زیاد بدی،بالا میاره،رو تو و زندگیت...! (شکسپیر)
-
رانندگی در مستی
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1391 22:32
تو مستی آدما دوباره مهربون میشن حتی برادرای توی ایست بازرسی........ یغما گلرویی
-
سیم اخر....
یکشنبه 3 دیماه سال 1391 18:55
اسم پایتخت با خون می نویسم واسه یادداشت تنها چیزی که تو دنیا روی پاهام نگهم داشت سر و ته کنم تو جاده مقصدم ته همین جاست وسط برجای تهرون اضطراب شعر و رویاست میگذره این روزا از ما،ما هم از گلایه هامون عادی می شن این حوادث اگه سختن اگه اسون توی پاییز مجاور.....وسطای ماه اذر شد قرارمون که با هم بزنیم به سیم اخر.......
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 13:32
اری وقت ان رسیده که گل ها را به شاخه های خشک گره بزنیم تا کمی دلمان باز شود....... امیرعلی.ک
-
پایان
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 12:32
و این گو نه به پایان رسیدم.........
-
عشق
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 19:51
کاش ادما مثه شمع فقط یه شب ...فقط یک شب زندگی میکردن اما کنار پروانشون بودن این عشق چیست.....خار میکند مبهوط میکند وااااااااااااااااااااای!!
-
خط سوم
سهشنبه 31 مردادماه سال 1391 20:55
آن خطاط سه گونه خط نوشتی: یکی او خواندی لا غیر! یکی را هم او خواندی هم غیر! یکی نه او خواندی نه غیر او! آن خط سوم منم! شمس تبریز nbsp;
-
من با تو
یکشنبه 15 مردادماه سال 1391 02:19
وقتی قرارمان پروانه شدن است بگذار روزگار هر چه قدر می خواهد پیله کند...
-
سرنوشت
چهارشنبه 28 تیرماه سال 1391 01:04
روزی بنده ای از خداوند پرسید: ای پروردگار من تو که سرنوشت بنده گانت را از قبل رقم زده ای چه نیاز به آرزو کردن... خداوند در جواب بنده ی خویش خندید و گفت: شاید در سرنوشتش نوشته باشم هر چه آرزو کرد...!
-
سحر گاه اجابت
شنبه 24 تیرماه سال 1391 11:02
خدایا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم آنچه را نمی توانم تغییر دهم وشهامتی تا تغییر دهم آنچه را که می توانم و دانشی تا بدانم تفاوت این دو را. علی شریعتی #666666
-
سخت تر از کویر
دوشنبه 19 تیرماه سال 1391 14:26
چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است. دکتر علی شریعتی #666666
-
به زلالی باران...
شنبه 17 تیرماه سال 1391 16:16
گاه می اندیشیم چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیانداشته باشم! همین مرا بس که کوچه ای داشته باشم و باران... و انسانهایی در زندگیم باشند که زلال تر از باران هستند... احمد شاملو
-
بازگشت به اصل
سهشنبه 13 تیرماه سال 1391 11:41
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جوید روزگار وصل خویش جزوها را روی ها سوی کل است بلبلان را عشق با روی گل است انچه از دریا به دریا می رود از همانجا که امد انجا می رود پا شکسته می روند این قوم حج از حرج راهی است تا فرج دل ز دانش ها بشستند این فریق زانکه این دانش نداند ان طریق دانشی باید که اصلش زان سر است زانکه هر فرعی...
-
حرف هایی برای نگفتن
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 19:20
حرفهایی هست برای نگفتن و ارزش عمیق هر کس به اندازه حرفهایی است که برای نگفتن دارد و کتابهایی هست برای ننوشتن و من اکنون رسیده ام به اغاز چنین کتابی که باید قلم را بشکنم و دفتر را پاره کنم و جلدش را به صاحبش پس دهم و خود به کلبه ای بی در و پنجره بخزم و کتابی را اغاز کنم که نباید نوشت. دکتر علی شریعتی
-
من...
چهارشنبه 7 تیرماه سال 1391 17:33
جهان را پشت سر نهاده ام تاریخ را به پایان برده ام و اکنون رسیده ام به توده ای عظیم همچون کوهی از حرف هایی که برای نگفتن دارم... دکتر علی شریعتی
-
سکوتت...
دوشنبه 5 تیرماه سال 1391 17:10
سکوت تو مانند بهمن است طغیان می کند و اوار می شود بر سرم اما بهمن است و...زیباست!! امیر علی.ک
-
یک تردید
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 15:56
چشم گشودم. اسمان بود. اسمان سبز ابی و زرد وشب های ستاره ریزبهشتی کویر با روز های اتشین خیز دوزخی کویر اسمان سیمای ارام بخش اهورا و زمین خفتنگاه پر هول اهریمن ومن در برزخ این دو یک<<تردید>> علی شریعتی
-
در این بن بست
یکشنبه 4 تیرماه سال 1391 12:18
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت می دارم دلت را می بویند روزگار غریبی ست نازنین وعشق را کنار تیرک راه بند تازیانه می زنند عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد احمد شاملو
-
این بود...
شنبه 3 تیرماه سال 1391 15:52
سیگاری بر لب سری بر دو دست نگاهی غرق در اعماق درون رنج ها دلی سرشار درد لبخندی بیزار چشمانی بی اعتنا به هر چه و هر که هست و می توان دید و روحی تلخ و گرفتار و چهره ای همواره در پس سایه اندوه و اندیشه این بود طرح همیشگی سیمای من. علی شریعتی
-
روزگار تلخ
شنبه 3 تیرماه سال 1391 15:29
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا بچه هاشو سیر کنه گوشت بدنشو می کند و به بچه هاش می داد تا سیر شوند زمستان تمام شد کلاغ مرد اما بچه هاش زنده موندن و گفتند خوب شد مرد خسته شدیم از این غذای تکراری.... این است روزگار تلخ ما...
-
قهوه خانه
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 14:36
این مست های بی سر و پا را جواب کن امشب شب من است مرا انتخاب کن مهمان من تمامی این ها وپای من قلیان وچای مشتریان را حساب کن تمثال شاعرانه ی درویش را بکن عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن هی قهوه چی!ستاره به قلیان من بریز جای ذغال روشنش از افتاب کن انگور های تازه ی عشقی که داشتم در خمره های کهنه بخوابان شراب کن از خون...
-
هبوط
سهشنبه 23 خردادماه سال 1391 13:31
تو قلب بیگانه را می شناسی زیرا که در سرزمین مصر بیگانه بوده ای!! ( دکتر علی شریعتی)