محبت مانند شراب است!
به یکی کم بدی با اون حال می کنه...
به یکی زیاد بدی،بالا میاره،رو تو و زندگیت...!
(شکسپیر)
اسم پایتخت با خون می نویسم واسه یادداشت
تنها چیزی که تو دنیا روی پاهام نگهم داشت
سر و ته کنم تو جاده
مقصدم ته همین جاست
وسط برجای تهرون اضطراب شعر و رویاست
میگذره این روزا از ما،ما هم از گلایه هامون
عادی می شن این حوادث
اگه سختن اگه اسون
توی پاییز مجاور.....وسطای ماه اذر
شد قرارمون که با هم بزنیم به سیم اخر.......
و این گو نه به پایان رسیدم.........
کاش ادما مثه شمع فقط یه شب ...فقط یک شب زندگی میکردن
اما کنار پروانشون بودن
این عشق چیست.....خار میکند مبهوط میکند وااااااااااااااااااااای!!
آن خطاط
سه گونه خط نوشتی:
یکی او خواندی لا غیر!
یکی را هم او خواندی هم غیر!
یکی نه او خواندی نه غیر او!
آن خط سوم منم!
شمس تبریز
nbsp;روزی بنده ای از خداوند پرسید:
ای پروردگار من تو که سرنوشت بنده گانت را از قبل رقم زده ای
چه نیاز به آرزو کردن...
خداوند در جواب بنده ی خویش خندید و گفت:
شاید در سرنوشتش نوشته باشم هر چه آرزو کرد...!
خدایا آرامشی عطا فرما تا بپذیرم
آنچه را نمی توانم تغییر دهم
وشهامتی تا تغییر دهم آنچه را که می توانم
و دانشی تا بدانم تفاوت این دو را.
علی شریعتی
#666666چه رنجی است لذت ها را تنها بردن
و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن
و چه بدبختی آزار دهنده ای است تنها خوشبخت بودن!
در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.
دکتر علی شریعتی
#666666گاه می اندیشیم
چندان هم مهم نیست اگر هیچ از دنیانداشته باشم!
همین مرا بس
که کوچه ای داشته باشم و باران...
و انسانهایی در زندگیم باشند که زلال تر از باران هستند...
احمد شاملو
هرکسی کو دور ماند از اصل خویش
باز جوید روزگار وصل خویش
جزوها را روی ها سوی کل است
بلبلان را عشق با روی گل است
انچه از دریا به دریا می رود
از همانجا که امد انجا می رود
پا شکسته می روند این قوم حج
از حرج راهی است تا فرج
دل ز دانش ها بشستند این فریق
زانکه این دانش نداند ان طریق
دانشی باید که اصلش زان سر است
زانکه هر فرعی به اصلش رهبر است
(مولانا)
حرفهایی هست برای نگفتن
و ارزش عمیق هر کس
به اندازه حرفهایی است
که برای نگفتن دارد
و کتابهایی هست برای ننوشتن
و من اکنون رسیده ام به اغاز چنین کتابی
که باید قلم را بشکنم
و دفتر را پاره کنم
و جلدش را به صاحبش پس دهم
و خود به کلبه ای بی در و پنجره بخزم
و کتابی را اغاز کنم که نباید نوشت.
دکتر علی شریعتی
جهان را پشت سر نهاده ام
تاریخ را به پایان برده ام
و اکنون رسیده ام
به توده ای عظیم
همچون کوهی
از حرف هایی که برای نگفتن دارم...
دکتر علی شریعتی
سکوت تو مانند بهمن است
طغیان می کند و اوار می شود بر سرم
اما بهمن است و...زیباست!!
امیر علی.ک
چشم گشودم.
اسمان بود.
اسمان سبز ابی و زرد
وشب های ستاره ریزبهشتی کویر
با روز های اتشین خیز دوزخی کویر
اسمان سیمای ارام بخش اهورا
و زمین خفتنگاه پر هول اهریمن
ومن در برزخ این دو یک<<تردید>>
علی شریعتی
دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت می دارم
دلت را می بویند
روزگار غریبی ست نازنین
وعشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
سیگاری بر لب
سری بر دو دست
نگاهی غرق در اعماق درون رنج ها
دلی سرشار درد
لبخندی بیزار
چشمانی بی اعتنا به هر چه و هر که هست و می توان دید
و روحی تلخ و گرفتار
و چهره ای همواره در پس سایه اندوه و اندیشه
این بود طرح همیشگی سیمای من.
علی شریعتی
زمستانی سرد کلاغ غذا نداشت تا بچه هاشو سیر کنه
گوشت بدنشو می کند و به بچه هاش می داد تا سیر شوند
زمستان تمام شد کلاغ مرد اما بچه هاش زنده موندن و گفتند
خوب شد مرد خسته شدیم از این غذای تکراری....
این است روزگار تلخ ما...
این مست های بی سر و پا را جواب کن
امشب شب من است مرا انتخاب کن
مهمان من تمامی این ها وپای من
قلیان وچای مشتریان را حساب کن
تمثال شاعرانه ی درویش را بکن
عکس مرا به سینه ی دیوار قاب کن
هی قهوه چی!ستاره به قلیان من بریز
جای ذغال روشنش از افتاب کن
انگور های تازه ی عشقی که داشتم
در خمره های کهنه بخوابان شراب کن
از خون اهوان بده ظرفی ک تشنه ام
ماهیچه ی فرشته برایم کباب کن
از نشئه خلسهای بده از سکر جرعه ای
افیون و می بیار بساز و خراب کن
دستم تهی است هرچه برایم گذاشتی
با خنده های مشتریانت حساب کن
مهدی فرجی